آی تو که زل زده ای
به حفره ی سرد خاکستری
و مردمان چشمت دیگر دودو نمی زنند
و مات شده اند بر مات شده ای
تو که ذهن سیالت به هر سو می غلطد
چه معلوم؟! شاید نفر بعدی تو باشی
آن حجم سرد و سنگین هم
ساعاتی پیش
پنجه بر پیکره ی زندگی می کشید
و از دنیا آویزان شده تاب می خورد
او هم بارها و بار ها
بر سر حفره ی سرد ایستاده
و به خالی و پر شدنش
چشم دوخته
او هم روزی مثل تو بود
این بالا صاف و عمود!!
نظرات شما عزیزان: